کد خبر: ۱۲۴
۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

فیلمساز جوان شهرک شهید رجایی از نوجوانی پا به عرصه سینما گذاشته است

من همیشه سعی می‌کنم تا حد امکان با اتوبوس، مترو و پای پیاده به مقصد بروم تا این بین با مردم همکلام شوم، گفت‌وگوی رد و بدل شده بینشان را بشنوم و ایده بگیرم.

محمد بوری شاید نماد تمام جوان‌های پر از امید و آرزوی شهرک شهید رجایی باشد. کسی که با تمام محدودیت‌ها تا پای جان برای رسیدن به اهدافش تلاش کرده و حالا نمی‌خواهد پس از این همه رفتن، سهمش نرسیدن باشد. می‌گوید همه موانع را پشت سر می‌گذارد و تا ته این راه می‌رود! و آخر این راه توی رؤیاهایش ساختن یک فیلم اسکاری است و مطرح شدن در عرصه بین‌المللی! اما از آغاز این راه که می‌پرسم متوجه می‌شوم که در سن و سال کم پا به عرصه سینما گذاشته و حالا کوله‌باری از تجربه روی شانه‌هایش دارد. تجربه‌هایی که حالا انگار تمام سرمایه زندگی‌اش هستند و با شور و شوق خاصی یکی یکی تعریفشان می‌کند. از فیلم‌نامه‌نویسی، بازیگری و کارگردانی تا کار در کنار کارگردانان مطرح مشهدی و حتی متحمل‌شدن ضرر‌های مالی سنگین در گیرودار همین فیلم‌سازی. با تمام این پستی و بلندی‌ها محمد هنوز در مسیر علایقش قدم می‌گذارد و قصد پا پس کشیدن ندارد. اما جدا از همه این آرزو‌های شخصی، او دغدغه‌های جمعی هم دارد. دغدغه‌هایی که از دل مشکلات و محدودیت‌های محله‌اش آب می‌خورند، یک روز مستندی از مرد ویلچرنشینِ کفش‌فروش محله تهیه می‌کند و یک روز هم گروه تئاتری تشکیل می‌دهد برای نوجوانان بااستعداد عشق هنر و سینما در این گوشه شهر که آن‌طور که باید و شاید نمی‌توانند به علایقشان بپردازند. حالا در محله به مناسبت‌های مختلف تئاتر اجرا می‌کنند و تنها بسترشان برای رشد، همین گروه تئاتر کوچک است.
 

ورود به عرصه سینما

از همان سن دوازده‌سالگی علاقه‌اش را کشف می‌کند. پاتوقش سینما بوده و کتابخانه مدرسه و زنگ مورد علاقه‌اش هم انشا و ادبیات، اینکه قلم خوبی داشته و زنگ انشا برای کل کلاس انشا می‌نوشته است... با این حال، چون بچه زرنگ کلاس بوده به اصرار و اجبار دبیر‌ها و خانواده از رشته‌های هنری صرف‌نظر می‌کند و رشته ریاضی و فیزیک را انتخاب می‌کند، اما در کنار آن علاقه‌اش را هم دنبال می‌کند. تبدیل می‌شود به پای ثابت گروه تئاتر مدرسه و از یک جایی به بعد هم خودش گروه را مدیریت می‌کند. بعد از اتمام دوره دبیرستان درس و تحصیل را رها می‌کند و به دلیل علاقه‌اش به نوشتن در کلاس‌های خبرنگاری زیر نظر معینی مهماندوست ثبت‌نام می‌کند. در پایان این کلاس‌ها و گرفتن مدرک چند ماهی هم در یک خبرگزاری کار خبرنگاری را تجربه می‌کند، اما درنهایت این حرفه را دنبال نمی‌کند و همان کلاس‌ها راه ورود او می‌شوند به عرصه سینما.
 

خاک صحنه خوردم

مهماندوست توی همین کلاس‌ها از علاقه محمد به سینما باخبر می‌شود. او را برای ساخت کاری سینمایی زیر نظر سازمان فرهنگی و تفریحی شهرداری به داوود آتش‌افروز تهیه‌کننده کار معرفی می‌کند و این‌کار می‌شود اولین تجربه سینمایی محمد در هجده‌سالگی. او که در این‌کار به عنوان دستیار کارگردان حضور داشته از اولین و هیجان‌انگیزترین تجربه‌اش می‌گوید. از دوربین‌ها، بازیگر‌ها و... این دنیا حسابی محمد را مجذوب می‌کند. دنیایی که به واسطه آتش‌افروز و میدان‌دادن او به نوجوانی کم سن و سال از انتهای شهرک شهید رجایی به آن پا می‌گذارد. بعد از آن در سال٨٣ برای کار بعدی داوود آتش‌افروز هم دعوت به همکاری می‌شود. مستندی به نام «زشت و زیبا» درباره زیبایی‌ها و معضلات شهر مشهد. بعد از آن به قول خودش می‌افتد روی غلتک و همکاری‌اش با آقای آتش‌افروز ادامه پیدا می‌کند. یکی از مهم‌ترین تجربیاتش را حضور در پشت صحنه فیلم «نبض خیس» می‌داند. فیلمی به کارگردانی داوود آتش‌افروز و با حضور بازیگرانی مثل پرستو صالحی، ثریا قاسمی و....
‌ می‌گوید که به معنای واقعی کلمه پشت صحنه این فیلم‌ها خاک صحنه خورده و از جان و دل‌مایه می‌گذاشته است: «خوب به یاد دارم که برای خیلی از سکانس‌ها که صحنه باید خاکی می‌بود چطور با فرغون خاک‌ها را از این‌سو به آن‌سو جابه‌جا می‌کردم. در همین فیلم «نبض خیس» بود که نیاز به کبوتر داشتیم. ساعت ۱۲ شب در به در توی شهرک شهید رجایی به دنبال کبوترفروشی می‌گشتم و دست آخر توانستم فردا صبح کبوتر به بغل بروم سر صحنه....»
 

ساخت مستند از مرد ویلچرنشین کفش‌فروش شهرک

اولین فیلم عمرش را در سال٨٤ می‌سازد با کمک آقای داوود آتش‌افروز. فیلمی به نام «رنج ترنج» درباره زندگی یک جانباز شیمیایی. او از سختی‌های ساخت اولین فیلمش می‌گوید. از وسواسش در کار و ساعت‌ها فیلم‌برداری برای ساخت یک سکانس سه‌دقیقه‌ای و....
با همه این تجربه‌ها، اما او اولین‌کار حرفه‌ایش را ساخت یک مستند در سال٨٦ می‌داند. مستندی ٢٥دقیقه‌ای به نام «مردی از جنس سادگی»، مرد ویلچرنشین بی سر و صدایی که در یک آلونک کوچک با کمترین امکانات به کفاشی مشغول بوده و محمد در مسیر هر روزه‌اش در خیابان حر او را می‌دیده است: «هر روز او را می‌دیدم، اما برخوردی با او نداشتم. یک روز گوشه یکی از کفش‌هایم پاره شد و همان باب آشنایی من شد با این مرد بزرگ. کفش‌هایم را برداشتم و رفتم سراغش. سادگی و مهربانی کلامش باعث شد که گفت‌وگویم با او طولانی‌تر شود. بعد فهمیدم که همسر او هم معلول جسمی و حرکتی است و دختری دارد که خرج مدرسه‌اش را با همین کفاشی کوچک درمی‌آورد. تصمیم گرفتم ساده از کنارش نگذرم. بار‌ها او را زیر نظر گرفتم. دیدم که چطور هر روز به‌سختی مسیر خانه تا کفاشی را با ویلچر طی می‌کند، بار‌ها به او سر زدم و حال و احوالش را پرسیدم و بالأخره با هم رفیق شدیم. بعد با یک دوربین هندی‌کم معمولی رفتم سراغش. اول با خودش گفتگو کردم و بعد هم با همسر و فرزندش. این‌کار را با کمترین امکانات ساختم. جایی هم نمایش ندادم، اما در محفل‌های خصوصی، دوستان سینمایی‌ام که کار را می‌دیدند باورشان نمی‌شد که این شات‌ها را فقط با یک دوربین دست دوم هندی‌کم گرفته باشم. همه این‌ها به خاطر تجربیاتی بود که قبلا به دست آورده بودم. دلچسب‌ترین کارم شاید همین مستند کوتاه باشد.»
 

 

در جست‌و‌جوی اسکار


 

ساخت مستند پزشکی

در کنار این فعالیت‌ها ارتباطش با آقای آتش‌افروز را هم حفظ می‌کند و در کار‌های سینمایی مختلف کنار او حضور پیدا می‌کند. از کاری تبلیغاتی می‌گوید برای یک شرکت بتنی که با او همکاری می‌کند و در همان کار خیلی چیز‌ها یاد می‌گیرد. عکاسی صنعتی، تیزرسازی، ساخت نماهنگ و....
از سه مستند پزشکی می‌گوید که به سفارش دانشگاه علوم پزشکی مشهد ساخته می‌شود و از شبکه ۲ صدا و سیما هم پخش می‌شود و او به عنوان دستیار در این کار حضور پیدا می‌کند. مستندی درباره اهدای عضو و افرادی که پس از مرگ مغزی اعضای عزیزانشان را اهدا کرده بودند، می‌سازد. محمد از تأثیر و تجربه ده روزه حضور در پشت صحنه این کار در زندگی شخصی خودش می‌گوید. اینکه درست بعد از پایان فیلم‌برداری برای گرفتن کارت اهدای عضو اقدام می‌کند که اگر روزی روزگاری قسمتش مرگ مغزی بود بتواند کمک حال بیماران نیازمند عضو باشد و اعضای بدنش بعد از فوت به درد آدم‌هایی که خدا فرصت زندگی به آن‌ها می‌دهد و به تعبیری پیمانه عمرشان لبریز نشده، بخورد.
 

گروه آزاد مثلث فیلم جوان

توی همین سال‌ها با دو نفر از بچه‌های شهرک شهید رجایی گروه آزاد «مثلث فیلم جوان» را تشکیل می‌دهند. یونس زرگر و حمیدرضا بنی‌اسدی دو ضلع دیگر این مثلث هستند. جوانان عشق سینما که با دست خالی و با کمک هم شروع می‌کنند به نوشتن و ساختن. از سال ٩٠ تا ٩٢ تئاتر‌های اخلاقی می‌سازند با موضوع دروغ، حسادت و... که همه را در ماه مبارک رمضان در نمایشگاه بین‌المللی مشهد با موضوع قرآن به روی صحنه می‌برند. او در این سلسله تئاتر‌ها مسئولیت‌های زیادی مثل بازیگری، نویسندگی، کارگردانی و... را تجربه می‌کند. این گروه در منطقه هم کار‌هایی را روی صحنه می‌برند. محمد می‌گوید که تا به حال چندین تئاتر کمدی را در فرهنگ‌سرای غدیر به روی صحنه برده‌اند و با استقبال بسیار خوبی از سوی مردم مواجه شده‌اند. علاوه‌براین در سال٩١ چهار فیلم صد ثانیه‌ای می‌سازند و برای شرکت در جشنواره فیلم صد می‌فرستند. محمد از تجربه حضور در نمایش عروسکی در فرهنگ‌سرا‌های مختلف هم می‌گوید، اینکه در همین نمایش‌ها ناخنکی به کار دوبله هم می‌زند. در یکی از همین نمایش‌ها با موضوع امام رضا (ع) به جای مأمون عباسی صحبت می‌کند. بعد از آن هم دستی در کار گویندگی می‌برد و در چند برنامه رادیویی دکلمه می‌خواند.


پیداکردن ایده در کوچه و خیابان

سال٨٩ سرانجام بالأخره برای اولین‌بار فیلم نیمه‌بلندش را می‌سازد. فیلمی به نام «چه زود دیر می‌شود». ایده و طرح آن هم در یک روز معمولی توی اتوبوس شهری در مسیر خانه به ذهنش خطور می‌کند. تعریف می‌کند: «به نظر من یک نویسنده خوب زیاد می‌بیند و زیاد قدم می‌زند و زیاد سفر می‌کند و ایده‌هایش را در اصل از بین همین مردم کوچه و خیابان پیدا می‌کند. من هم همیشه سعی می‌کنم تا حد امکان با اتوبوس و قطار و پای پیاده به مقصد بروم تا این بین با مردم همکلام شوم، گفت‌وگوی رد و بدل شده بینشان را بشنوم و ایده بگیرم. یک روز توی اتوبوس روی صندلی نشسته بودم که گفت‌وگوی دو برادر درست در صندلی روبه رو توجهم را جلب کرد. داشتند از پدر خدابیامرزشان حرف می‌زدند و حسرت گذشته را می‌خوردند. اینکه کاش وقتی بود قدرش را می‌دانستند! همین گفتگو جرقه‌ای شد توی ذهن من برای نوشتن فیلم‌نامه چه زود دیر می‌شود. داستانی درباره یک خانواده که پدرشان را از دست می‌دهند و اتفاقاتی که پس از آن پشت سر می‌گذارند.»


دو سال آجر بالا انداختم

فیلم را با کمک گروه نوشتیم و تصمیم گرفتیم که آن را بسازیم. من شدم کارگردان و بازیگر نقش اول کار و تصمیم گرفتم که بازیگران دیگر هم بازیگران بومی مشهدی باشند. افرادی که بعضا هیچ کاری در کارنامه هنری خود نداشتند، اما استعداد و پتانسیلش را داشتند. ما فراخوان دادیم و این بازیگر‌ها را بر اساس هوش، حرکات بدن، توانایی دیالوگ‌گویی و... انتخاب کردیم. تمام امکانات لازم را هم بدون هیچ حامی‌مالی و کمک‌هزینه‌ای با جیب خودمان فراهم کردیم. فیلم به مدت یک هفته در مشهد فیلم‌برداری شد و کار تمام شد، اما چون بازیگر شناخته شده و به اصطلاح چهره نداشتیم فروش نرفت. کلی قرض کرده بودم، بدهی بالا آوردم، مجبور شدم که سینما را به مدت دو سال رها کنم و کارگر ساختمانی شدم. دو سال آجر بالا انداختم و صبح و شب کار کردم.
 

کار هنری در مشهد سخت است

با تمام این پستی‌ها و بلندی‌ها هنوز مسیر زندگی‌اش را مسیر هنر و سینما می‌داند و می‌گوید که هیچ مانعی او را از مسیرش منحرف نمی‌کند. حالا هم در حال نگارش یک فیلم‌نامه کمدی و اجتماعی به نام «خوش خط و خال» است که می‌گوید یک روز آن را می‌سازد. با هنرمندان مطرح در تهران صحبت کرده است و آن‌ها هم نظرشان درباره این فیلم‌نامه مثبت است و خلاصه کلام آن قدر قوی است که مطمئن است، می‌ترکاند: «اسفندماه با شروع قرنطینه و خانه‌نشینی نوشتن این فیلم‌نامه را شروع کردم و حالا به نیمه‌های آن رسیده‌ام. کلیت ماجرای آن هم درباره مسائل روز و مشکلات و معضلات معیشتی مردم است، اما موضوع را باز نمی‌کنم تا لو نرود! این کار اگر ساخته شود می‌ترکاند! این اولین فیلم بلند سینمایی من است که در سال ۹۹ یا ١٤٠٠ ساخته می‌شود. حدود دو میلیارد آب می‌خورد و می‌خواهم این بار به دنبال حامی مالی باشم. حامی مالی هم بعید می‌دانم که اینجا در شهر ما پیدا شود. احتمالا فیلم را در تهران بسازم. با هنرمندان چهره و  حامی مالی خوب.»‌
می‌پرسم چرا مشهد فیلم را نمی‌سازد. از فضای بسته و محدود مشهد در حوزه سینما می‌گوید، اینکه کارهنری در مشهد سخت است و برخی هنرمندان و کارگردان‌های مشهدی نگاهشان وسیع نیست. اگر کاری بسازند یک کار بومی می‌سازند و مختص مشهدی‌ها که بیننده‌هایش هم همه مشهدی هستند. کار دیده نمی‌شود و فروش نمی‌رود. در نتیجه حامی مالی‌ای هم برای فیلم‌سازی در مشهد پیدا نمی‌شود.
 

نوشتن  قانون و قاعده خاصی ندارد

البته محمد کلی فیلم‌نامه دیگر هم دارد. فیلم‌نامه‌هایی که همه را طی این سال‌ها نوشته است. ده‌ها سررسید که حالا گوشه خانه‌اش تلنبار شده‌اند و می‌گوید که یک روز بهترین‌هایش را می‌سازد. از فیلم‌نامه‌اش به نام «بازخواست» می‌گوید که خودش آن را خیلی دوست دارد. فیلم‌نامه‌ای که تمام آن در یک اتاق بازجویی کوچک اتفاق می‌افتد و در آن زندگی افرادی که بازجویی می‌شوند روایت می‌شود. از فیلم‌نامه دیگرش می‌گوید به نام «سرقت‌های جهنمی». درباره گروهی که دست به شیوه‌های جدیدی از سرقت می‌زنند و... از محمد می‌پرسم که این فیلم‌نامه‌ها را بیشتر چه زمان‌هایی می‌نویسد؟ می‌گوید که قانون و قاعده خاصی ندارد و ممکن است دوره‌ای قلمش خشک شود و روز‌ها بگذرد و یک کلمه هم ننویسد یا اینکه خیلی توی حال و هوای نوشتن باشد و صبح تا شب رگباری بنویسد.


شیوه خاص خودم را برای نوشتن دارم

اما او حالا می‌گوید که پس از این همه سال تجربه در فیلم‌نامه‌نویسی به مدل خاصی از نوشتن رسیده است: «سال‌هاست که فیلم‌نامه می‌نویسم و سال‌هاست که آثار فیلم‌نامه‌نویسان مطرح دنیا را مطالعه می‌کنم. فیلم‌نامه‌نویس محبوبم هم آقای سیدفیلد نظریه‌پرداز معروف جهان در حوزه فیلم‌نامه‌نویسی است. آثار و همه کتاب‌های این استاد فیلم‌نامه‌نویسی دنیا را طی پنج سال مطالعه کردم. اما در نهایت حالا شیوه خاص خودم را برای نوشتن دارم. اول طرح را می‌نویسم، نقاط عطف، کشمکش‌ها و سکانس‌ها را مشخص می‌کنم و بعد در نهایت بر اساس تمام این‌ها دیالوگ‌ها را می‌نویسم.»
 

در جست‌و‌جوی اسکار


می‌خواهم یک فیلم اسکاری بسازم‌

می‌پرسم حالا پس از همه این تجربه‌ها بزرگ‌ترین هدفش برای آینده چیست؟ مکث می‌کند و می‌گوید: «شاید بخندید، شاید هم بگویید بلوف می‌زند، اما همیشه به این فکر می‌کنم که یک فیلم در سطح بین‌المللی بسازم و اسکار بهترین فیلم را بگیرم! یک روز هم بالأخره این فیلم را می‌سازم».
 بعد هم می‌گوید که تمام برنامه‌هایش را ریز به ریز چیده است تا به هدفش برسد. اما او هدف دیگری هم دارد. می‌گوید: «من همیشه افتخار کرده‌ام که بچه پایین‌خیابانم و اگر روزی به جایی برسم دست بچه‌های پایین شهر را می‌گیرم که آن‌ها هم به آرزوهایشان برسند. اگر روزی داوود آتش‌افروزی بود که به رؤیا‌های یک نوجوان هفده هجده ساله بها داد و باعث شد که آرزوهایش در نطفه خفه نشود، رسالت من هم این است که دست نوجوان توانمند و بااستعداد دیگری را که اتفاقا در شهرک شهید رجایی به‌وفور از این استعداد‌ها پیدا می‌شود بگیرم تا به آرزوهایش برسد.»
 


تشکیل گروه تئاتر محله

البته او همین حالا هم یک‌جور‌هایی دارد به این رسالتش عمل می‌کند. حالا توی مسجد امام جعفر صادق (ع) در همین شهرک گروه تئاتری تشکیل داده متشکل از پسربچه‌های ١٤ تا ١٧ ساله محله که به تئاتر و سینما علاقه‌مند هستند. ایده شکل‌گیری این گروه هم وقتی به ذهنش می‌رسد که می‌بیند در مراسم‌هایی که در محله به مناسبت‌های مختلف برگزار می‌شود از گروه‌های دیگری در شهر برای اجرا دعوت می‌شود. او این گروه را تشکیل می‌دهد تا هم محله خودکفا باشد و هم انگیزه‌ای باشد برای نوجوان‌هایی که یک روز شبیه خود او پر از انگیزه و شوق و امید بودند. بچه‌هایی که موانع زیادی برای رسیدن به آرزوهایشان پیش رو دارند. محمد در انتها می‌گوید که دوست دارد مسیر را برای این بچه‌ها هموار کند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44